معنی مقابل فطری

حل جدول

مقابل فطری

اکتسابی


فطری

ذاتی

فارسی به عربی

فطری

اصلی، بصری، طبیعی، غریزی، فطری

عربی به فارسی

فطری

قارچی , اسفنجی , درون زاد , ذاتی , فطری , جبلی , مادرزاد , طبیعی , لا ینفک , اصلی , داخلی , درونی , چسبنده , غریزی


مقابل

در مقابل , برضد , در برابر

لغت نامه دهخدا

فطری

فطری. [ف ِ ری ی] (ع ص نسبی) منسوب به فطرت. اصلی. ذاتی. طبیعی. خلقی. (غیاث). جبلی. گهری. گوهری. طبعی. ذاتی. خلقی. (از یادداشتهای مؤلف). || منسوب به فطر. مربوط به فطر. فطریه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فطریه شود.


شائقه ٔ فطری

شائقه ٔ فطری. [ءِ ق ِ ی ِ ف ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به الهام شود.


اعمی فطری

اعمی فطری. [اَ ما ی ِ ف ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کور مادرزاد. (آنندراج) (غیاث اللغات).

فرهنگ عمید

فطری

ذاتی، طبیعی، جبلی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

فطری

اصلی، جبلی، خداداده، ذاتی، طبیعی، غریزی،
(متضاد) صناعی

فرهنگ فارسی هوشیار

فطری

اصلی، ذاتی، طبیعی، خلقی

فارسی به ایتالیایی

فطری

innato

فرهنگ معین

فطری

(فِ طْ) [ع.] (ص نسب.) ذاتی، طبیعی.

فارسی به آلمانی

فطری

Natürlich, Unbefangen, Ungekünstelt, Unverfänglich, Eingeboren, Einheimisch, Ortsansässig

واژه پیشنهادی

فطری

لدنی

معادل ابجد

مقابل فطری

472

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری